از یه گوشه‌ای سر کوچه؛ نرسیده به خیابون اصلیبه کُنج باصفای خونه‌ای معمولی، اما گرم
از ارتفاع، پیچیده در باد و سرمابه داخل محله و سکوتِ تماشا
از صداهای در هم تنیده روی پشت بامبه تماشای بدون برفک با یه آنتن کوچیک لبِ پنجره
از کی میرسی خونه داره فوتبال تموم میشهتا من هم دارم میبینم.
خلاصهروزگار خیلی گشته اما ما همچنان مشغول رساندن پیام هستیم. یک روز با تلویزیون یک روز با تلوبیون
می سازیم، می بینید
این داستان ادامه دارد…